سكولاريسم از جمله موضوعاتى است كه از منظرهاى مختلف مى توان بدان پرداخت. در اين نوشتار، بنيان هاى دنياگرايى و آن هم از منظر تأثيرگذارترين فيلسوف غربى، ايمانوئل كانت، مطمح نظر است. كانت در نقد عقل محض با تأكيد بر محدوديت شناخت آدمى و در نقد عقل عملى با فروكاستن دين در حد دين طبيعى يا اخلاق از منظر فلسفى پايه گذار مدرنيته و سكولاريسم لقب گرفته است. در دين طبيعى موردنظر كانت بر مؤلفه هاى ذيل تأكيد شده است: درونى و فردى بودن دين، تأكيد بر وجود كليساى نامرئى، الگوناپذيرى رفتارهاى اخلاقى، عدم امكان متهم ساختن افراد به كفر و ارتداد، و بالاخره خدا به مثابه يك فرض تلقى شده است. كوتاه سخن، كانت بر استقلال آدمى در تبيين طبيعت و استقلال اخلاق در حوزه عمل و غايات آدمى تأكيد كرده است كه اين در واقع چيزى جز دنياگرايى نيست.

 

دنيوى شدن (سكولاريزاسيون) پيشينه درازى دارد، اما اولين بار اين واژه در معاهده وست فالى در سال 1648 به كار رفت. به موجب اين معاهده، سرزمين هاى تحت نظارت كليسا زير سلطه اقتدار سياسى غيرروحانى قرار گرفت. اما به مرور زمان دامنه آن بسط يافت و دنيوى شدن تمام حوزه هاى مهم حيات بشرى اعم از فرهنگى، اقتصادى و سياسى و جز آن را در برگرفت. از اين پس، بخش هايى از جامعه و فرهنگ از اقتدار نهادهاى دينى خارج شد، مناسك و آيين هاى دينى اهميت اجتماعى خود را از دست داد، ارزش هاى جامعه دگرگون شد و ارزش هاى بديل، به جاى آنها نشست و يكباره امور ماوراى طبيعت از جمله خدا جايگاه و منزلت خود را از دست داد. دنيوى شدن يك روند تاريخى است كه زمينه هاى اجتماعى، فرهنگى و دينى بسيارى دارد. در اين فرايند، علم بدون توجه به اصول جزمى كليسا به كار خود ادامه داد و گرايشى در جهت پايه گذارى همه چيز اعم از سياست، علم و فرهنگ بر مبناى روش هاى انسانى، دنيوى و جهانى پديد آمد. در اين دوره، فلاسفه الهيات را به انسان شناسى تقليل دادند و دين ويژگى خود را به عنوان تنها راه فهميدن از دست داد. ديگر انسان چونان خدا يا موجودى معصوم تقديس نمى شد و به محدوديت هاى عقل بشرى توجه بيشترى مبذول شد. به طور كلى، عقلانيت، تفكر انتقادى، ثبات علمى و استقلال فكرى از جمله نتايج دنيوى شدن است. بازگشت به خود و نوخواهى، حذف ميانجى ميان خدا و انسان، دموكراسى، علم پرستى، عقل گرايى، ليبراليسم، اومانيسم، ناسيوناليسم و مدرنيسم هر يك نسبتى با دنيوى شدن دارند.

از نظر پيتر برگر، فرايند عقلانى شدن كه جامع تمام موارد پيش گفته است، عامل اصلى دنيوى شدن محسوب مى شود و بحران باورپذيرى را به وجود مى آورد. چنان كه ذكر شد، دنيوى شدن اولين بار در حوزه اقتصاد رخ داد و در آن يك منطقه آزاد از دين پديد آمد و سپس به سياست تسرى يافت و حكومت از آن پس مشروعيت خود را مرهون دين ندانست. دنيوى شدن در عرصه دين و نهادهاى وابسته به آن به دو شكل متصور است; يكى ترك و رها كردن نهادهاى دينى از قبيل كليسا، و ديگرى هضم نهادهاى دينى در جامعه و از بين رفتن محتواى دينى آنها.

در آغاز بحث بايد اين نكته را متذكر شوم كه دنيوى شدن به رغم شباهت هاى بسيارى كه با دنياگرايى (سكولاريسم)، تقدس زدايى، روحانيت زدايى و مسيحيت زدايى دارد، متفاوت از همه آنها است. چنان كه گفتيم، دنيوى شدن يك روند تاريخى با مبدأ زمانى معين است، در حالى كه دنياگرايى يك ايدئولوژى است كه طرفداران آن آگاهانه ماوراى طبيعت و نهادهاى مربوط به آن را انكار مى كنند. دنياگرايى از زمانى آغاز شد كه رابطه علم و دين رو به تيرگى و خصومت گذاشت. جورج ژاكوب هوليوك، نويسنده كتاب اصول دنياگرايى مهم ترين اصل دنياگرايى را «تلاش براى پيشرفت بشر با بهره گيرى صرف از وسايل مادى» مى داند (تأملاتى جامعه شناسانه درباره سكولارشدن، جليلى، ص13). يكى ديگر از تفاوت هاى دنيوى شدن با دنياگرايى اين است كه دومى نگرش منفى ترى نسبت به دين دارد، در حالى كه دنيوى شدن يك نوع موضع گيرى در مقابل رويكرد افراطى اى است كه به مافوق طبيعت و آن جهان بيشتر اهتمام مىورزد. از اين رو، رو كردن به اين جهان يا به اين عصر، كه ريشه در واژه لاتينى Seculm دارد، مشخصه بارز اين فرايند است. در اين فرايند، نيروهاى قدسى و فوق طبيعى جاى خود را به دستاوردهاى بشرى مى دهد.

با اين كه كانت ذيل دنياگرايى بحثى نكرده، در تمام آثار او خاصه در كتب مربوط به حوزه عقل عملى به ويژه كتاب دين در محدوده عقل تنها بنيان هاى دنياگرايى به خوبى مشهود است. پرسش هاى بسيارى در اين خصوص مطرح است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم. فلسفه كانت اعم از نظرى و عملى چه نقشى در پيدايى و ترويج تفكر سكولار ايفا كرده است؟ كدام يك از افكار وى راه دنياگرايى راهموار كرده ، و زمينه ساز تفكرات متفكران بعدى شده است؟ به طور مشخص تفكر كانت در اين خصوص بر افكار چه اشخاص يا نحله هاى فكرى تاثيرگذار بوده است؟ افكارى نظير اخلاق جهانى ـ كه هانس كونگ مروج آن است ـ يا معنويت و اخلاق منهاى دين كه در عصر حاضر طرفداران بى شمارى دارد، به چه ميزان و به چه شكل از كانت تأثير پذيرفته است؟ مباحث مطرح در زمينه پلوراليزم دينى چه نسبتى با سكولاريسم و بالمآل با تفكر كانت در اين خصوص دارد؟ در اين نوشته، تنها به پاسخ سؤال نخست بسنده مى كنم. سؤال نخست اين بود كه فلسفه كانت اعم از نظرى و عملى چه نقشى در پيدايى و ترويج تفكر سكولار يا دنياگرايى ايفا كرده است؟ ابتدا خلاصه اى از ديدگاه هاى كانت در نقد عقل محض و ارتباط آن با دنياگرايى را پى مى گيرم و آنگاه به آثار كانت در زمينه نقد عقل عملى خواهم پرداخت.

برگرفته ازمرکز مطالعات وتحقیقات ادیان ومذاهب