چنین گفت...
و خون، چتر فواره را باز کرد
زنی داشت در باجه ای زرد با یک نفر حرف می زد که
پرواز کرد
و خون صدا از رگ پاره سیم
بر خاک ریخت
در آن انفجار
به معراج رفتند پیغمبران کوپن های بی خوار و بار
در آن ایستگاه
به مقصد رسیدند مردان کار
به مقصد رسیدند چندین زن خانه دار
و راحت شدند از صف نان و گوشت
به مقصد رسیدند چندین زن کارمند
و آن ماه ، شهریه مهد کودک نپرداختند
ز گهواره تا گور ، یک خط کوتاه سرخ
تهمتن کجاست
که آید جوانمردی آموزد از پهلوانان این روزگار
جوانمردی آموز از پهلوانی که پیروز شد
بر آن کودک شیر خوار !
توانا بود هر که همدست شیطان بود
توانا بود هر که نادان بود
"چنین گفت فردوسی پاکزاد "
بر آن سنگپایه
در آن بامداد
گزیده ای از کتاب گزینه اشعار طنز آمیز عمران صلاحی